خمش مباش کنون کامد ای بهار، بهار
سخن زلعبت چین وبت بهار، به آر
ز بی حقیقتی چرخ و بیوفایی دهر
هزاردستان زد در میان باغ ، هزار
چه گفت ؟ گفت جهان رهزنی حرام خورست
تو سر به عشوهٔ دهر حرام خوار، مخار
زمانه کشت ترا نارسیده می درود
مکار تخم امل ، در زمین این مکار
ز لعب دور قمر روشنی مدار طمع
که بر محک ، سیه آمد عیار این عیار
چه رزم هاکه بود پرقتال ازبن قتال
چه قلب ها که بود داغدار ازین غدار
به سال ها دهد و بازگیرد اندر دم
نهان به پرورد و سازد آشکار، شکار
نشان عاطفت از دهر کینه جوی ، مجوی
امید راستی از چرخ کجمدار، مدار
ز بحر جان اوبارش کسی ار خلاصی جست
نهنگ بر سر او بارد ابر جان اوبار
نه شه شناسدگیتی ونی وزیر، تو شو
ز هر در آر پیاده ، ز هر سو آر، سوار
به کار دولت نتوان گزافه کاری کرد
که از دولت شود آخرگزافه کار، فکار
ز رزم خوار شمردن ، ترا رسدکه رسید
ز خصم بر شه خوارزم و والی اترار
مبین به مردم خوار و زبون ، به خواری ازآنک
به کینه مردم خوارند، گرگ مردم خوار
مبین تو زار و زبون مردمان غوغا را
که رزمجو یی غوغا بکشت زار، تزار
نقاط مسکو و پطر، از تزار برگشتند
دو نقطه چون که یکی کشت شد تزار نزار
به باد، اصل و تبار و قتیل ، نسل و نتاج
نه تاج ماند و نه تخت و نه صفه ماند و نه بار
دو مار بودند آری تزار و فرزندش
زمانه بین که برآورد از این دو مار، دمار
سفیه محتسبانی کجا ز جهل و خری
خرند بی سبب ، آزار مردم بازار
تو جار دانش و داد آن زمان زنی که شوی
امین خرمن فلاح و دفتر تجار
زکارهای عموم آنچه را نخواست عوام
به فتوی خرد آن کار، ناصواب انگار
کسی که دشمنی عامه را خرید به عمد
قماش عار و لباس عوار کرد شعار
نکرد بایدکاری ، که مردم عامه
رهاکند پی کار و دود سوی پیکار
دل رعیت گنجست و جهل مار وبست
توگنج خواهی ، همت به مرگ مارگمار
به مذهب و ذهب او مدار کار، ولیک
درون مدرسه اش با کتاب و کار، بکار