حبذا از این نگارستان پر نقش و نگار
خوش تر از بتخانهٔ چین و سرای نوبهار
صفحه اندر صفحه خرم چون بهشت اندر بهشت
پرده اندر پرده رنگین چون بهار اندر بهار
نقش های روم و یونان پیش نقشش ناتمام
طرح های چین و تبت ییش طرحش نابکار
حرکت از هر گوشه پیدا، صنعت از هرسو پدید
فکر هر جانب نمایان ، ذوق هر جا آشکار
می دود از هر طرف در این گلستان سیل روح
راست همچون جدول باران به روز ژاله بار
بوستان بینی و گو می وزد این دم نسیم
کاروان بینی و گوبی می نهد این لحظه بار
گویی اکنون می پرد از نزد ما نقش تذور
گویی اینک می دود بر روی ما شکل سوار
جنگلی بینی که شبنم می چکد از برک گل
وز نسیم نرم حرکت می کند برگ چنار
سوسن بری ز شرم سوسن او روی زرد
لالهٔ دشتی ز رشگ لالهٔ او داغدار
ساق گل بینی و خواهی تا کنی از لطف بوی
لیک از آن ترسی که بر دستت خلد ز آن ساق خار
سوزن عیسی بود با رشتهٔ مریم قرین
کاین روانبخشی روان کرده است بر هر پود و تار
کی شدی ارژنگ مانی همچو عنقا بی نشان
گر ز سوزن کرد « اسعد» داشتی یک رشته کار
نور چشم ایلخان اسعد محمد آن که هست
بختیاری را شرف زین خاندان بختیار
اسعدا وصف نگارستان زیبای ترا
خامهٔ من لوحه ای آراست بهر یادگار
سوزن من خامه است و رشته اش فکر بلند
نقش سوزن کرد من وصف نگارستان یار
گر بخواند احمدی قاضی القضاه این چامه را
آفرین راند به طبع صورت انگیز بهار
در میان بنده و اسعد همو شاید حکم
زان که هست اندر قضاوت دادبان و دادیار
آن که گر برخوان جودش نه فلک سغدو شود
گزلک عزمش کند در یک دم او را چاپار
شکوهٔ اسعد به هرمز بردم آری گفته اند
شکوهٔ یاران به یاران کرد باید آشکار
شکوه ای گر از تو هست اندر دل پردرد من
احمدی آن شکوه را خواهد نمودن برکنار
ورتو با جمشید هستی در نزاع مرده ریک
از چه با من رفت فعل مرده شو با مرده خوار؟
داده و بخشیده خود باز نستاند کریم
این بود رسم بزرگان ، این بودی خوی کبار