صبح دوم شد سپیده تابانا
زهره هویدا و ماه پنهانا
دست افق مطرفی کشید بنفش
سنجابین پروزش بدامانا
برگ درختان چو می کشان به صبوح
خون خوش برهم زنند پنگانا
زمزمهٔ مرغکان به شاخ درخت
چون به ( میزد) اجتماع مهمانا
پیر مغان شانه زد به روی و به موی
مغبچگان هر طرف شتابانا
پس درایوان گشادو، دیده چه دید؟
گشته به شب چیره مهر تابانا
وز در ایوان فروغ نور گرفت
مجمره و آذر ورهرانا
آذر وهران چو آذران بزرگ
زیور مهن است و زینت مانا
پیرمقدس کرفت به رسم و پاژ
شد به نیاز خدای دو جهانا
آتش بهرام را ز چندن و عود
نیرو بخشود و شد فروزانا
یکسره بالاگرفت قوت نور
مشک و و ایوان شدند رخشانا
هیچ اثر زان شب سیاه نماند
اهریمن رفت و ماند یزدانا
چون که نیایش به سر رسید، نهاد
شاه زنان چاشت را یکی خوانا
شهزن و مان بد شدند برسر خوان
وز دو طرف کودکان خندانا
نان و شراب و کباب چیده به صف
زمزمه کردند و خورده شد نانا
وآنگه فرمود پیر با پسران
کای پسران دلیر ایرانا