پر سرمکش، که عاقبت از بهر کشتنت
ناگه رسن دراز کند چرخ چنبری
هرگز نباشدت به بد دیگران نظر
در فعل خویشتن تو اگر نیک بنگری
این شست و شوی جبه و دستار تا به کی؟
دست از جهان بشوی، که آنست گازری
دریای فتنه این هوس و آرزوی تست
در موج او مرو، چو ندانی شناوری
گرد هوی مگرد، که گردد وبال تو
گر خود به بال جعفر طیار می پری
بی عدل ملک دیر نماند، نگاه دار
مال رعیت از ستم و جور لشکری
ای خواجه، ملک را که به دست تو داده اند
قانون بد منه، که به کلی تو می خوری
گر مقبلیست گنج سعادت از آن اوست
ور مدبرست، رنج زیادت چه می بری؟
فرزند بنده ایست، خدا را، غمش مخور
کان نیستی که به ز خدا بنده پروری
شوهر کشیست، ای پسر، این دهر بچه خوار
برگیر ازو تو مهر و مگیرش به مادری