ای من ز غمت وطن در آتش کرده

چون زلف تو احوال مشوش کرده

گفتم : مگر از دست غمت بگریزم

عشق تو گرفت آستین دل من

ای روی تو فردوس برین دل من

روزان و شبان غمت قرین دل من

دست از همه شستم و نشستم بکران

چون بی تو گذشت ، بگذرد بی دگران

بر یاد تو ، بی تو ، این جهان گذران

بگذاشتم ، ای ماه و تو از بی خبران

عالم چو ستم کند ، ستمکش ماییم

دست خوش روزگار ناخوش ماییم

در منزل غم فگنده مفرش ماییم

وز آب دو دیده دل پر آتش ماییم

اول سخنم تویی ، چو در حرف آیم

و اندیشهٔ من تویی چون خاموش شوم

بویت شنوم ز باد ، بیهوش شوم

نامت شنوم ز خلق ، مدهوش شوم

نومید دلیر باشد و چیره زبان

زنهار ! چنان مکن ، که نومید شوم

تعداد ابیات منتشر شده : 510165