نکو رویست و بدخویست و نشگفت
که گل در صحبت خار اوفتادست
ستم کش بایدم بودن بنا کام
که معشوقت ستمگار اوفتادست
دلم در عاشقی زار اوفتادست
بدست رنج و تیمار اوفتادست
خوبی ترا و عشق مرا و سریر ملک
خوارزمشاه اتسز خوارزمشاه راست
دیده گناه کرد که : در تو نگاه کرد
پس چون عقوبت از تو دل بی گناه راست؟
پوشی همه قبا و کلاه وز حرمتت
این عز و جاه بین که قبا و کلاه راست
عادت ربودن دل و پیشه هلاک جان
آن دو رخ سپید و دو چشم سیاه راست
از طرهٔ تو غیرت مشک سیاه راست
وز چهرهٔ تو حیرت خورشید و ماه راست