ای نیک و بد اسیر کمند و کمان تو
حیران این کمندم و قربان آن کمان
هر گه که عزم بازی چوگان کنی ز شوق
دلها جهد چو گوی بمیدان جهان جهان
میدان توست مشرق و مغرب خوش آنگهی
هر ناخوشی که هست تو برداری از میان
بی زخم تازیانه و بی زحمت کمند
گردیده رام توسن گردونت را از آن
دوران چو رام توست بران بر مراد خویش
میدان بگام توست ببر گوی از میان
ای عهد پادشاهی تو عهد هر فقیر
دوران کامرانی تو کام ناتوان
شاه و گدا دعای تو گویند دمبدم
ملک و ملک ثنای تو خوانند هر زمان
ممنون لطف و مهر تو هر کس بهر طریق
مشغول شکر و حمد تو هر کس بهر زبان
کار شکستگان جهان را درست کن
کارت درست ساخت خداوند مهربان
خواهی که دمبدم ز خدایت مدد رسد
امداد ناتوانای فرمان تا توان