اگر تو آبرو جوئی در آ در بحر ما با ما

چو آبروی ما یابی دگر از ما چه می جوئی

دکان را کرده ویران و دادی مایه را بر باد

زیان کردی و سودی نه ازین سودا چه می جوئی

برو ای خواجهٔ عاقل از این دنیا چه می جوئی

چو بی دردی دوای دل ز بودردا چه می جوئی

نعمت الله را بگو ای جان من

گنج اسما جمله را حامل شوی

خلق و حق با یکدگر نیکو بدار

چون بداری این و آن عادل شوی

جان به جانان دل به دلبر گر دهی

جان جانان دلبر و هم دل شوی

ما ز دیائیم و دریا عین ما

تو چه موجی در میان حایل شوی

می محبت ، عشق ساقی ، ما حریف

ذوق اگر داری بیا قابل شوی

تو توئی بگذار و از ما در گذر

چون گذشتی از منی واصل شوی

دل به دریا ده که دریادل شوی

وز وجود این و آن حاصل شوی

تعداد ابیات منتشر شده : 510165