نهاده مهره معنی به زیر حقه لفظ
به صنعتی که ز سحرش تفاوتی ننهی
صفیر ها زده ام بر سر بساط سخن
چو بلبلان به سحرگه فراز سرو سهی
من آن مشعبدم ای شاه در ستایش تو
که چرخ شعبده بازم بود کمینه رهی
ز توست دولت و محنت مگر که روز و شبی
تو راست رتبت و رفعت مگر که مهر و مهی
تو از کرم شده ای سرخ روی چون گلنار
ز ممسکی دان گر زرد روی ماند بهی
همیشه کار تو این است و کار توست خود این
که کشوری بستانی و عالمی بدهی
بجز مثال مرا مرکبی دگر باید
که برنشینم و سهل است این اگر خواهی
وگر ضرورتم از شهر می بباید رفت
چنانک نه حشری باشم و نه درگاهی
کیم قبول کند یا که بشنود سخنم
چو داد من ندهد دولت ظغانشاهی
من از جناب تو جای دگر روم به چه عذر؟
مباد کس که ازین حال یابد آگاهی