ز دست فاقه کشیدم هزار شربت تلخ
که کس مرا ز عرق تر ندید پیشانی
کسی که منکر این ماجراست گو بنشین
به مجلس تو و بشنو دلیل برهانی
به هر هنر که کسی نام برد در عالم
چنان شدم که نیابم به عهد خود ثانی
مرا به مدت شش سال حرص علم و ادب
به خاکدان نشابور کرد زندانی
اگر ز قصه من بنده بشنوی طرفی
ز کردگار بیابی ثواب دو جهانی
مدبران قضا هر زمان فرو خوانند
به گوش فکرت تو رازهای پنهانی
از آن زمان که تو بر تخت ملک بنشستی
فریضه گشت که جز گرد ظلم ننشانی
سر ملوک جهان شهریار روی زمین
به دست و دل،حسد بحر و غیرت کانی
ولیکن چو من دوستدار توام
تو را در چنان حال چون دیدمی
تو دانی که گر وصل ممکن بدی
فراق جناب تو نگزیدمی