دلی که آتش قهرت بسوخت تا به ابد

نیایدش پس از آن از زمانه دلسوزی

ایا شهی که گشاده ست چرخ پیروزه

در آستان تو درهای فتح و پیروزی

چنانک اوست اگر برنگیردم چه عجب

ز چون تویی عجب آید گرم بیندازی

زمانه سر به لئیمی برهنه کرده و تو

ز دهر جز به ردای کرم نمی نازی

تو پادشاه جهانی گراین نباشد نیز

روا بود که مرا برکشی و بنوازی

مرا به گفتن بسیار عیب نتوان کرد

کسی چه عیب کند مشک را به غمازی؟

دراز می کشم این قصه را و معذورم

سخن چو گفته شد آن به که دل بپردازی

مرا چه نسبت با دیگران و این مثل است

که مرغزی را هرگز چه کار با رازی؟

برون ز حکمت و انواع آن در هر باب

مرا رسد که کنم با فلک هم آوازی

کمال دانش من کور دید و کر بشنید

به نظم و نثر چه در پارسی چه در تازی

تعداد ابیات منتشر شده : 510165