چون مهره بروی تخته نردیم همه
گاهی جمعیم و گاه فردیم همه
گفتی که ترا ببندگی بپذیرم
خدمت کردم اگر بپذیری یا نه
آیا که مرا تو دستگیری یا نه
فریاد رسی باین اسیری یا نه
بنمود چو چشم بد فروبست آن ماه
شبهای فراق تو مرا روز سیاه
با روز رخ تو گرچه ای دوست چو ماه
از روز و شب جهان نبودم آگاه
بیزار شدست از من و من زارم ازو
دل نه ، اما هزار درد دل دارم ازو
وز دست همی در گذرد کارم ازو
آن دل که بدست بت گرفتارم ازو
عشاق زمانه را فراغت داده است
روی تو ز دیگران و خوی تو ز تو
ای تیره شده آب بجوی تو ز تو
وز خوی تو بر نخورد روی تو ز تو
گریبغو و جیحونش نظر دید افزون
پل بر جیحون نهاد و غل بر یبغو