نهان گشته بود از بد اژدها
نیامد به فرجام هم زو رها
صدم سال روزی به دریای چین
پدید آمد آن شاه ناپاک دین
چو صدسالش اندر جهان کس ندید
برو نام شاهی و او ناپدید
برفت و بدو داد تخت و کلاه
بزرگی و دیهیم و گنج و سپاه
چو جمشید را بخت شد کندرو
به تنگ اندر آمد جهاندار نو
سوی تخت جمشید بنهاد روی
چو انگشتری کرد گیتی بروی
از ایران و از تازیان لشکری
گزین کرد گرد از همه کشوری
کی اژدهافش بیامد چو باد
به ایران زمین تاج بر سر نهاد
به شاهی برو آفرین خواندند
ورا شاه ایران زمین خواندند
سواران ایران همه شاهجوی
نهادند یکسر به ضحاک روی