ز هر گوشت از مرغ و از چارپای
خورشگر بیاورد یک یک به جای
فراوان نبود آن زمان پرورش
که کمتر بد از خوردنیها خورش
کلید خورش خانهٔ پادشا
بدو داد دستور فرمانروا
چو بشنید ضحاک بنواختش
ز بهر خورش جایگه ساختش
بدو گفت اگر شاه را در خورم
یکی نامور پاک خوالیگرم
همیدون به ضحاک بنهاد روی
نبودش به جز آفرین گفت و گوی
جوانی برآراست از خویشتن
سخنگوی و بینادل و رایزن
چو این کرده شد ساز دیگر گرفت
یکی چاره کرد از شگفتی شگفت
جهان سربه سر پادشاهی تراست
دد و مردم و مرغ و ماهی تراست
اگر همچنین نیز پیمان کنی
نپیچی ز گفتار و فرمان کنی