بسان فریدون کز اروند رود
گذشت و به کشتی نیامد فرود
فریدون که بگذاشت اروند رود
فرستاد تخت مهی را درود
فریدون به داد و به تخت و کلاه
همی داشتی راستی را نگاه
نبیره فریدون شبان پرورد
ز رای و خرد این کی اندر خورد
فریدون گردست گویی بجای
به فر و به چهر و به دست و به پای
ز تخم فریدون وز کیقباد
فروزنده تر زین نباشد نژاد
نبیره فریدون و فرزند شاه
که هم جاه دارند و هم تاج و گاه
چنان چون به گاه فریدون گرد
که گیتی ببخشش به گردان سپرد
ز جم و فریدون و هوشنگ شاه
فزونی به گنج و به شمشیر و گاه
که پور فریدون نیای من ست
همه شهر ایران سرای من ست