چو بختی که بی آگهی بگذرد
پرستندهٔ او ندارد خرد
چنانم که گویی ز البرز کوه
کنون آمدم شادمان با گروه
بدو گفت ما بر نهادیم رخت
تو بسپار تابوت و بردار تخت
سر ماه کاووس کی را بخواند
ز داد و دهش چند با او براند
چو دانست کامد به نزدیک مرگ
بپژمرد خواهد همی سبز برگ
چو صد سال بگذشت با تاج و تخت
سرانجام تاب اندر آمد به بخت
چهارم کجا آرشش بود نام
سپردند گیتی به آرام و کام
نخستین چو کاووس باآفرین
کی آرش دوم و دگر کی پشین
پسر بد مر او را خردمند چار
که بودند زو در جهان یادگار
برین گونه صدسال شادان بزیست
نگر تا چنین در جهان شاه کیست