به یک موی دستان نیرزد جهان
که او ماندمان یادگار از مهان
ازان پس چنین گفت فرخ قباد
که بی زال تخت بزرگی مباد
ز یک روی گیتی مرو را سپرد
ببوسید روی زمین مرد گرد
سرش را بیاراست با تاج زر
همان گردگاهش به زرین کمر
کجا پادشاهیست بی جنگ نیست
وگر چند روی زمین تنگ نیست
وزین روی کابل به مهراب ده
سراسر سنانت به زهراب ده
سر تخت با افسر نیمروز
بدار و همی باش گیتی فروز
ز زاولستان تا بدریای سند
نوشتیم عهدی ترا بر پرند
سزد گر هر آنکس که دارد خرد
بکژی و ناراستی ننگرد
نبیره فریدون فرخ پشنگ
به سیری همی سر بپیچد ز جنگ