سر خستگان نداری بگذار ما نیائی
غم کشتگان نداری بمزار ما نیائی
اگر جان در ره جانان کنی فیض
ببزم وصل جاویدان در آئی
ندانستم که دشوار است این کار
گمان کردم بمن آسان در آئی
بچشمم در نیاید هر دو عالم
گرم در دیدهٔ گریان در آئی
کباب دل کشم پیش تو ای جان
گرم در سینهٔ بریان در آئی
بپایت جان بر افشانم ز شادی
گرم در کلبهٔ احزان در آئی
سر افتاده ای برداری از خاک
کنی لطف از در احسان در آئی
ببالین غریبی دردمندی
دمی ای مایهٔ درمان در آئی
شب تاریک هجرانرا کنی روز
چه خورشیدای مه تابان در آئی
خوش آندم کز درم ای جان در آئی
در این غمخانهٔ هجران در آئی