گر بنابر غرضی گرچه نگوید هجوت

مدحت آن نوع بگوید که تو خود را بکشی

شاعر خیره در اقلیم سخن می باشد

جان ستاننده ز اعدانه به تلخی به خموشی

خر دزدیده رنگ کرده فروخت

کس به این رنگ دیده دزد خری

قلب بسیار بوده رد عالم

لیک از وی نبوده قلب تری

بودی او را برادر کوچک

دادی ار عوج را خدا پسری

وان بزرگ شترلبان که بود

پیش او صد نواله ماحضری

سرور عادیان سر غولان

آن که نبود به هیاتش دگری

زان به تن جامهٔ خودم ننواخت

که مبادا بمیرم از شادی

گرم تشریف بخشیش چون ساخت

طبع من از کمال و قادی

حاصل آن کامران که رخش ثناش

می توان تاختن به صد وادی

تعداد ابیات منتشر شده : 510165