نیکنام است و رشک نشناسد
که ز دزد و عسس بنهراسد
چشم بر کارها فرو گیرد
کوه خواهد که حلم او گیرد
بیش و کم دیده است و باخته ای
واقفی نیک و بد شناخته ای
شویش آن شیر مرد سرهنگی
نکند هیچگونه دلتنگی
کند آماده کار ایشان زود
خوش کند روزگار ایشان زود
بی ده آزاد مرد ننشیند
که صلاح خود اندر آن بیند
دارد او همت و طریقه آن
که نباشدش خانه بی مهمان
گفتمی هست دختر لرزان
گر نبودیش نرخ سخت ارزان
از بر آواز در سر افکندست
به گلو مقنعه در افکندست
بانو آن نادر جهان بسرود
حمله آورد بر بریشم رود