ما را نبود صنعتی از شهری و بومی
جز کبر و مناعت ، جز ناز و افاده
عالم همه پر کید و دغل گشته به ما چه
آقا به شما چه ، مولا به شما چه !
ور این کره رادانش و آداب بگیرد
براین تن بیعار، هرگز نکندکار
هنگام فداکاری در زیر عبایید
از بس که فضولید، از بس که جهولید
در وقت عمل کند و دگر هیچ ندانید
از بس که جفنگید از بس که جبانید
ما بحث نرانیم در آن نکته که پیداست
ازماست که برماست
گویند بهار از دل و جان عاشق غربیست
یاکافر حربی است
وز قال وان قلت ، بهر مدرسه غوغاست
زماست که برماست
از شیمی و جغرافی و تاربخ ، نفوریم
از فلسفه دوریم
بیداری طفلی است که محتاج به لالاست