ناله و ناله که دلها نه چنان پر دردست
گریه و گریه که ین حادثه را درخوردست
داد مرادهای تو گیتی بداده باد
دست و دل و در تو بشادی گشاده باد
کس در جهان نگفت و نگوید چنین سخن
ور گفته اند پس تو مرا تربیت مکن
این رسم جود کز دل و دست تو دیده ایم
حقّا اگر ز حاتم طایی شنیده ایم
گر چه کنند بخشش پیوست بحر و کان
هرگز کجا رسند در آن دست بحر و کان
از بس که مسرفست بدادن سخای تو
خواهنده را ملال گرفت از عطای تو
صدر زمانه صاحب عادل نظام دین
کش بوسه داد حلقۀ افلاک بر نگین
چون حلقه های زلف تو سردرسر آورد
اندیشه ها ز خاطر من سر بر آورد
زین سان که در همست و پر از بند چون زره
بر کار خویش و زلف تو چون افکنم گره؟
تا بر دهان صبح گذر می کند نفس
عزم تو پیش باد و بقای تو باز پس