انصاف بده چه چرب دست استادی
کز آتش ناب مهر بر آب نهی
دستی که بر او همی می نا ب نهی
دل میدهدت که خیره در تاب نهی
گاهیش بزیر کلهی بنشانی
گاهیش بدست شانه یی با ز دهی
دل در سر زلف تونه زان بست رهی
کورا دو هزار بند بر بند نهی
بربست بیکبارگی ای سرو سهی
زر دست ترا، چو بی زری دست رهی
با آنکه بکس دست بپیمان ندهی
زنجیر کنی از زور بر دست نهی
بنمود مرا حلقة زرّین در گوش
یعنی که حدیث وصل من بازر گوی
دی گفت مرا حدیث من کمتر گوی
ور می گویی بیا بگوشم در گوی
در آرزوی روی تو دارم شب و روز
چشمی و هزار چشمه آب اندر وی
شخصی دارم دلی خراب اندر وی
جانی دارم هزار تاب اندر وی