چون می نبری مرا چرا می خوانی ؟

کز پای من آمدن نیاید دانی

گه می خوانی مرا و گه می رانی

عاجز کردی مرا ز سرگردانی

صد عذر نکو نیامدن را دانی

یک حیله برای آمدن نتوانی

بی آنکه بآمدن قدم رنجانی

هر روز مرا بوعده یی بنشانی

آگاه نیی که آفت جان تواند

آنها که تو در آرزوی ایشانی

پیوسته ز بهر شهوت جسمانی

این جان شریف را همی رنجانی

می خورد و بخفت مست و در دربستم

وانگه با او چه کرده باشم دانی

یار آمد دوش و کردمش مهمانی

هر چش گفتم نکرد نافرمانی

ور زانکه در آن جهان بجان ایمنی

حقا که سوی مرگ معلق زنمی

از نور یقین ار بمثل روشنمی

خود را بحیل در آن جهان افگنمی

تعداد ابیات منتشر شده : 510165