ختم الله لنا بالحسنی
و هو مولانا نعم المولی
حسن مقطع چو بود رسم کهن
قطع کردیم بر این نکته سخن
بادش آن گزلک خنجر کردار
قاطع دست تصرف زین کار
گل کند خار به جا بنشاند
خار را خوبتر از گل داند
بتراشد ز ورق حرف صواب
زند از کلک خطا نقش بر آب
دوم آن کس که کشد گزلک تیز
بهر اصلاح نه از سهو و ستیز
از قلم باد جدا انگشتش
بلکه انگشت قلم در مشتش
یا برده یکی از پنج انگشت
یا فزوده ششم انگشت به مشت
گه نوشته ست کم و گاه فزون
گشته موزون ز خطش ناموزون
ور به اعراب شده راهسپر
رسم خط گشته ازو زیر و زبر