طَباعَکَ فَالزَمهَا وَ خَل التَّکَلُّفا
فَاِنَّ الَّذَّی غُطَّیتَهُ قَد تَکَشَّفَا
بآستان تو پیوستنش مبارک باد
پی حوادث از روزگار ببریده
که داندش چوتوز ابناء دهر قیمت عدل
که نه فروخته اند این متاع و نخریده
بهیچ پوشش تشریفم این مقابل نیست
که نیست نیک وب دش برتو هیچ پوشیده
که هست جود تو پیش از نکاح اوصدبار
هزار مهرالمثلش بمن رسانیده
طمع نمیکنم اندر گرانی کاوینش
عروس اگر چه جمیل است و شوی نادیده
نگه بزلف و رخش کن که روشن است امروز
زمانه را بسواد و بیاض او دیده
جهان بجای درم بیدریغ بر سر او
نثار کرده کواکب، سپهر برچیده
ز بهر زیور او تا زمانه عقد کند
بجای آب، من از دیده خون چکانیده
بزیر دامن اقبال بنده پرور تو
بمحض خون دل خویش پرورانیده