در دیده کشم ولی ز خار مژه ام
ترسم که شود پای خیالم مجروح
ای روی تو از لطافت آیینه روح
خواهم که قدح های خیالت به صبوح
گفتی که به علم مرده را زنده کند
عیسی نکند آنچ تو خر می گویی
ای خواجه سخن زیر و زبر می گویی
امروز بسی ز دی بتر می گویی
پهلو که کند ازو چو زلف تو بهی؟
کورا نه چو خال تو بود روسیهی؟
رخساره نازنینت ای سرو سهی
هم نام سعادت است و هم روز بهی
خط وی و اشک من ببین دور مشو
گر سبزه و گر آب روان می خواهی
رویش نگر ار صورت جان می خواهی
وصلش طلب ار ملک جهان می خواهی
با عزم تو کاسمان به گردش نرسد
جز فتح و ظفر کرارسد همراهی؟
ای از تو بلند نام شاهنشاهی
بگرفته ز ماه دولتت تا ماهی