برای شعر بنده چو بلبل که پر شود
سمع خدایگان ز نوای چکاوکی
آبی که گر برابر آتش بداریش
واجب شود عبادت او نزد مزدکی
بگذشت ماه روزه به خیر و مبارکی
پر کن قدح ز باده گلرنگ راوکی
بر سر من قضای بد غم تو ست
تو چرا جرم بر قضا بندی؟
سر جانم به سنگ غم مشکین
جهد کن تا شکسته را بندی
نخورم آب بی غمت گرچه
در دلم آتش بلا بندی
کمری لعل از اشک می سازم
کت میان نیست بر کجا بندی؟
ماه نو شینی از کُلَه بنهی
سرو سیمینی ار قبا بندی
چشم بیگانگی گشادستی
تا دعا بر من آشنابندی
لاشه لنگ دل ضعیف مرا
چند بر آخور جفا بندی