به وصلش گر عبید بینوا را

سعادت رهنما بودی چه بودی

پیش عبید آمدی مرده دلش زنده شد

باز چو بیرون شدی جان و تنش کاستی

دوش در آن سرخوشی هوش ز ما میر بود

کاسه که میداشتی عذر که میخواستی

آتش غوغای عشق چون بنشستی نشست

فتنهٔ آخر زمان خاست چو برخاستی

ماه چو روی تو دید گفت زهی نیکوی

سرو که قد تو دید گفت زهی راستی

عزم کجا کرده ای باز که برخاستی

موی به شانه زدی زلف بیاراستی

می بینی و میدانی احوال عبید آخر

احوال عبید آخر می بینی و می دانی

آخر نه مسلمانی رحم آر بر این مسکین

رحم آر بر این مسکین آخر نه مسلمانی

صد بوسه به آسانی از لعل تو بربایم

از لعل تو بربایم صد بوسه به آسانی

یک لحظه به پنهانی گر وصل تو دریابم

گر وصل تو دریابم یک لحظه به پنهانی

تعداد ابیات منتشر شده : 510165