ظفر با موکب او همعنان باد
که بروی ختم شد صاحبقرانی
همیشه تا بدین فیروزه گون کاخ
کند خورشید تابان قهرمانی
ثنای شاه کار هرکسی نیست
مقرر بر عبید است این معانی
نجونا من تطرق حادثات
عفو نامن بلیات الزمانی
به عهد عدل سلطان جوان بخت
که او را میرسد فرمان روانی
گهربار است چون ابر بهاری
درم ریز است چون باد خزانی
خجسته کلک او در گنج پاشی
مبارک دست او در زر فشانی
همیشه کوتوال دولت او
کند بر بام گردون دیده بانی
همایون سایهٔ چتر بلندش
چو خورشید است در کشورستانی
همش تایید و نصرت لایزالی
همش اقبال و دولت آسمانی