بخشای بدان بنده، که اندر همه عمر

جز درگه تو دگر ندارد جایی

ای لطف تو دستگیر هر رسوایی

وی عفو تو پرده پوش هر خود رایی

چون نغمهٔ بلبل ز پی گل شنوی

گل گفته بود هر چه ز بلبل شنوی

هر بوی که از مشک و قرنفل شنوی

از دولت آن زلف چو سنبل شنوی

روزیت اگر به روز من بنشاند

از حالت شب های من آگاه شوی

تو واقف اسرار من آنگاه شوی

کز دیده و دل بندهٔ آن ماه شوی

اندر طلبت چو لولیان می گردم

دور از در تو، دربدر و کوی به کوی

ای کرده غمت با دل من روی به روی

زلف تو کند حال دلم موی به موی

گفتا که: اگر بندهٔ فرمان منی

آن دگران مباش، چون زآن منی

گفتم که: اگر چه آفت جان منی

جان پیش کشم تو را، که جانان منی

تعداد ابیات منتشر شده : 510165