دیدار عزیز کردی ای بار خدای
سیمرغ نه ای روی رهی را بنمای
از بهر خدای اگر تو یی سرو سرای
یکباره زمن باز مگیر ای بت پای
آن روز که آمدی مرا دربایی
گر تا به قیامت تو غذانی (؟) نایی
ای دوست تر، از دو دیده و بینایی
ای آنکه ز پیش چشم ناپیدایی
بیجرم و جنایتی که از من دانی
چون پیر خر از نیش، زمن ترسانی
ای دوست مرادید همی نتوانی
بیهوده چرا روی زمن گردانی
بد گشتی از آن که با بدان آمیزی
بادیگ بمنشین که سیه برخیزی
ای دوست به یک سخن ز من بگریزی
خوی تو نبد به هر حدیثی تیزی
روزی همه آری کنی و روزی نه
یک ره صنما بنه مرا بریک ره
با من چو گل شکفته باشی گه گه
گاهی باشی چو کارد با گوشت تبه