گذشتند ازین راه، برنا و پیر
تو را هم گذشتن بود ناگزیر
ز ایرانیان و ز تورانیان
نیابی به جز نامشان در میان
ز گردن کشان و غیوران دهر
چه گردان دشت و چه مردان شهر
مزن دم، عوانت زند گر به کفش
نیاید به هم راست، مشت و درفش
خداوند اگر خوان روزی نهاد
پی کسب آن، دست و پا نیز داد
مجو در بلا یاری از هیچ کس
همین از خدا جوی یاریّ و بس
ازان گندم روزی ات شد دو نیم
که نیمی خورد زان، غریب و یتیم
نگردانی از خوان خود بی نصیب
گدا را، خصوصا یتیم و غریب
طلب کن درین عرصه، نقش مراد
ز پیشانی باز و روی گشاد
توقع مدار آشنایی ز کس
به بیگانگی آشنا باش و بس