گر طره ز بهر بهانه داری
بر تخته سیمین چرا نشانی
این را به لطافت همی فروشی
آن را به سیاست همی دوانی
فرمان نکویان همه تو را شد
زیرا که تو سالار نیکوانی
بازار تو خود همچو آسمانست
زیرا که تو چون ماه آسمانی
ای آنکه به رخساره ارغوانی
نوشین لبی و شیرین زبانی
مسعود شهریاری کز عدل او
پذرفت کار دولت و دین راستی
شادی روی تو که همی بامداد
شادی طبع شاه جهان خواستی
آراسته چو سرو فراز آمدی
باغ بساط شاه بیاراستی
جام بلور بر کف شاهانه دور
همچون بلور تابان آراستی
برخواست نعره از دل لهو و نشاط
تا باده برگرفتی و برخاستی