به امید تو زنده ام گرنه
مر مرا کشته بود نومیدی
همه سعدم تویی از آن که مرا
فلک مشتری و ناهیدی
بی محاق و کسوف بادی از آنک
شب مرا ماه و روز خورشیدی
با چنین مذهب و آیین که تراست
ازدر کشتنی و بابزنی!
دین زردشتی داری تو مگر؟
گشتی از دین رسول مدنی؟
طیلسان دار مؤذن نکند
مادر و خواهر و دختر به زنی
مادر و دختر و خواهر که تراست
زن شماری به همه چنگ زنی
سخت شوریده طریقی است ترا
نه مسلمانی و نه برهمنی
ای خروس ایچ ندانم چه کنی
نه نکو فعلی و نه پاک تنی
اعمال خرد را ز طبع و دل
ترتیب همی تمشیت کنی