از نکوکاران و ز فرخ بنیادان
در خطش از ری تا ساحت عبادان
شده با فر و بها زو شرف و سودد
در او معبد خلق و کرمش مقصد
خجل از خاک درش نافهٔ تاتاری
... این مصرع ساقط شده ...
پیکر ظلم ز انصافش در زندان
در گذر تیر جگردوز وی از سندان
مایهٔ راحت و آزادی دربندان
خدمتش را هنر و جود چو فرزندان
گفت نتوان خوردن یک قطره ازین باده
جز به یاد ملک مهتر آزاده
داد در دستش آهخته حسامی را
بر دگر دستش جامی و مدامی را
بر کف دست نهم، یکدل و یکرایت
وانگه اندر دهن خویش دهم جایت
هم به زیر لگدت همچو هبا کردم
بیگنه بودی، این جرم چرا کردم
این عجبتر که تو وقتی حبشی بودی
رومیی خاستی از گور بدین زودی