مگذار نزد خویشم اگر هیچ زین سپس
من نام ما و من به صواب و خطا برم
من بی تو نیستم، من و خود را نیابم ایج
گر بر زمین بدارم، اگر بر هوا برم
در جستن ام همیشه که در جست وجوی تو
ره زی بقا اگر نبرم، زی فنا برم
گویند راه بردی از او، باز ده نشان
آری دهم نشانی از آن، لیک تا برم
دل نیز گم شده است و ندانم کنون که من
بی دل به نزد تو نبرم راه، یا برم
دانم که در دلی و جدا نیست دل ز تو
لیکن به دل چگونه، بگو، ره فرا برم
من رخت بینوایی تن بر کجا نهم؟
من جان زینهاری خود را کجا برم؟
از جان و از تنم نتوانم به شرح گفت
کاندر رهت، ز هر دو، چه مایه بلا برم
سرگشته وار بر تو گمان خطا برم
بی آنکه هیچ راه به چون و چرا برم
دور گردم ز جان و تن، شاید
دور باد از تو دور، نپسندم