طبع روشن ز غبار دو جهان آزاد است

تیرگی رخت تکلف نبرد سوی چراغ

سیر هستی چقدر برق ندامت دارد

شعله دررنگ عرق می چکد ازروی چراغ

عشق در خلوت حسن انجمن راز خود است

جیب دارد سر پروانه به زانوی چراغ

آبیار چمن عشق گداز است اینجا

کشت پروانه همان سبزکند خوی چراغ

برق آن شعله که حرز دل بیتابم بود

مجلس آرا به غلط بست به بازوی چراغ

داغ انجام نفس سخت عقوبت دارد

ترسم آخر به دماغت نزند بوی چراغ

یأس بر عافیت احرامی دل می خندد

من و خاصیت پروانه ، تو و خوی چراغ

سیر این انجمنم وقف گشاد مژه ایست

بر نگه ختم نمودند تک و پوی چراغ

نیست پروانهٔ من قابل پهلوی چراغ

حسرت سوختنی می کشدم سوی چراغ

هرکجاگردکند شمع خیالم بیدل

شعله از شرم نشیند پس زانوی چراغ

تعداد ابیات منتشر شده : 510165