در زنگ خوش است آینهٔ سوخته جانان

بیدل نکشی جامهٔ ماتم ز بر داغ

از هیچ گلی بوی وفایی نشنیدیم

دل داغ شد و حلقه زد آخر به در داغ

فریادکه شد عمر ز نومیدی مطلب

خاکی نفشاندیم جز آتش به سر داغ

عمری ست به حیرتکدهٔ عجز مقیمم

در نقش قدم سوخت دماغ سفر داغ

رنگی دگر از گلشن رازم نتوان چید

نخلی است جنون شعله بهار ثمر داغ

کس ساغرتحقیق زتقلید نگیرد

تا دل بود از لاله نپرسی خبر داغ

عالم همه در دیدهٔ عشاق سیاه است

بر دود تنیده است هجوم نظر داغ

محوکف خاکستر خویشم که تب عشق

اخگر صفتم پنبه دماند از جگر داغ

نقش پی خورشید همان ظلمت شام است

از شعله سراغی ندهد جز اثر داغ

دل قابل گل کردن اسرار جنون نیست

در زبر سیاهی است هنوزم سحر داغ

تعداد ابیات منتشر شده : 510165