فکر خود و رای خود در عالم رندی نیست
کفر است در این مذهب خودبینی و خودرایی
در دایره قسمت ما نقطه تسلیمیم
لطف آن چه تو اندیشی حکم آن چه تو فرمایی
ای درد توام درمان در بستر ناکامی
و ای یاد توام مونس در گوشه تنهایی
ساقی چمن گل را بی روی تو رنگی نیست
شمشاد خرامان کن تا باغ بیارایی
یا رب به که شاید گفت این نکته که در عالم
رخساره به کس ننمود آن شاهد هرجایی
مشتاقی و مهجوری دور از تو چنانم کرد
کز دست بخواهد شد پایاب شکیبایی
صد باد صبا این جا با سلسله می رقصند
این است حریف ای دل تا باد نپیمایی
دیشب گله زلفش با باد همی کردم
گفتا غلطی بگذر زین فکرت سودایی
دایم گل این بستان شاداب نمی ماند
دریاب ضعیفان را در وقت توانایی
ای پادشه خوبان داد از غم تنهایی
دل بی تو به جان آمد وقت است که بازآیی