زان توده تودهٔ مشک آیدم حقیر
زین حلقه حلقهٔ تنگ آیدم بجان
مشکست توده توده نهاده بر ارغوان
زلفین حلقه حلقهٔ آن ماه دلستان
چون در عراق یک دل نگذاشتی مسلم
خورشید نیکوانی ، سر برزن از خراسان
چون اصل زندگانی نوش لب تو دیدم
نام لبت نهادم سلطان آب حیوان
با چاه آن ز نخدان بر آن لبان زمزم
گویی که : عاشقان را با کعبه گشت یکسان
ای خاسته بخوبی ، صد فتنه خاست از تو
ای خاسته بخوبی ، بنشین و فتنه بنشان
ای پیش روی خوبت حسن هزار یوسف
داری هزار یعقوب اندر هزار کنعان
ای معجزات موسی بنموده از گریبان
هم چشم تست فرعون ، هم زلف تست ثعبان
روزگار وصال جمله گذشت
گوی آن روزگار خوابی بود
وعدهای خوشم همی دادی
آن همه وعدها سرابی بود