زلق بی آرام او از آه من آید به رقص

شعله بی تاب می رقصد بآهنگ نسیم

نرم نرم از چاک پیراهن تنش را بوسه داد

سوختم در آتش غیرت ز نیرنگ نسیم

از خانهٔ دل مهر تو روشنگر جان شد

این سرو سهی سایه به همسایه فکنده است

چشم تو نظر بر من بی مایه فکنده است

بر کلبهٔ درویش هما سایه فکنده است

نوای دلکش حافظ کجا و نظم رهی

ببین تفاوت ره از کجاست تا به کجا

هنوز مشت خسی بهر سوختن باقی است

چو برق میروی از آشیان ما به کجا؟

یک جلوه کند ماه در آیینه صد موج

جز نقش تو بر سینه صد پاره ندارم

جز کوی تو جای من آواره ندارم

جولانگه برق است ولی چاره ندارم

به روی تربت من برگ لاله افشانید

به یاد سینه خونین داغ دیده من

هزار شکر که از رنج زندگی آسود

وجود خسته و جان ستم کشیده من

تعداد ابیات منتشر شده : 510165