در دامن این بحر فروزان گوهری نست

چون موج به امید که آغوش گشاییم؟

در جام فلک باده بی دردسری نیست

تا ما به تمنا لب خاموش گشاییم

در هوای دوستداران دشمن خویشم رهی

در همه عالم نخواهی یافت مانند مرا

داغ حسرت سوخت جان آرزومند مرا

آسمان با اشک غم آمیخت لبخند مرا

از عشق نرنجیم و گر مایه رنج است

با نیش بسازیم اگر نوش ندارد

کس بهره از آن تازه بر و دوش ندارد

کاین شاخه گل طاقت آغوش ندارد

من نیستم چون دیگران بازیچه بازیگران

اول به دام آرم ترا و آنگه گرفتارت شوم

باید خریدارم شوی تا من خریدارت شوم

وزجان و دل یارم شوی تا عاشق زارت شوم

بهار عاشقان رخسار یار است

که هر جا نوگلی باشد بهار است

غمی در سایه جانان نداری

و گر جانان نداری جان نداری

تعداد ابیات منتشر شده : 510165