چمن بی همنشین زندان جانست
صفای بوستان از دوستان است
و گر یاری ندارد لاله رخسار
بود یکسان به چشمت لاله و خار
روان پرور بود خرم بهاری
که گیری پای سروی دست یاری
نوازد دل و جان غمناک را
پر از بوی مریم کند خاک را
بهاران چو گل از چمن بردمد
گل مریم از خاک من بردمد
به خاک سیه چون شود منزلم
بود داغ آن سیمتن بر دلم
قضا چون زند جام عمرم به سنگ
به داغم شوددیده ها لاله رنگ
گل من نه تنها بدان رنگ و بوست
که پاکیزه دامان پاکیزه خوست
بود جان ما سرخوش از جام او
که ما را گلی هست همنام او
به رخساره چون نازنین من است
نشانی ز ناز آفرین من است