بهشت آیین سرایی را بپرداخت

زهر گونه درو تمثال ها ساخت

به راه اندر همی شد شاهراهی

رسید او تا به نزد پادشاهی

تو ازفرغول باید دور باشی

شوی دنبال کار و جان خراشی

سر سرو قدش شد باژگونه

دو تا شد پشت او همچون درونه

الهی، از خودم بستان و گم کن

به نور پاک بر من اشتلم کن

بود زودا، که آیی نیک خاموش

چو مرغابی زنی در آب پاغوش

اگرچه در وفا بی شبهی و دیس

نمی دانی تو قدر من ازندیس

نیارم بر کسی این راز بگشود

مرا از خال هندوی تو بفنود

چو یاوندان به مجلس می گرفتند

ز مجلس مست چون گشتند رفتند

چراغان در شب چک آن چنان شد

که گیتی رشک هفتم آسمان شد

تعداد ابیات منتشر شده : 510165