وصال ما و شما دیر متفق گردد

که من اسیر نیازم تو صاحب نازی

تو خود به صحبت امثال ما نپردازی

نظر به حال پریشان ما نیندازی

چو آب می رود این پارسی به قوت طبع

نه مرکبیست که از وی سبق برد تازی

گرش به قهر برانی به لطف بازآید

که زر همان بود ار چند بار بگدازی

تو را چو سعدی اگر بنده ای بود چه شود

که در رکاب تو باشد غلام شیرازی

زهی سوار که صد دل به غمزه ای ببری

هزار صید به یک تاختن بیندازی

حدیث عشق تو پیدا نکردمی بر خلق

گر آب دیده نکردی به گریه غمازی

هزار چون من اگر محنت و بلا بیند

تو را از آن چه که در نعمتی و در نازی

بسی مطالعه کردیم نقش عالم را

ز هر که در نظر آید به حسن ممتازی

دریغ بازوی تقوا که دست رنگینت

به عقل من به سرانگشت می کند بازی

تعداد ابیات منتشر شده : 510165