خطبه را گو نام او محروم خواهد ماندن
بر بساط جمع دیگر کس نخواهد خواندن
خاک را می جست گردون تا کند بر سر نیافت
زان که گیتی را ز آب دیده ها جز تر نیافت
گر سلیمان رفت و آصف حاکم دیوان اوست
موسی ار بگذشت خضرش وارث اعمار بار
لشکر دیوارچه چون مور و ملخ صف در صف است
هیچ باکی نیست چون خاتم به دست آصف است
پشت ملک جم ز بار تعزیت خم خواست شد
راستی را هم برای آصف جم راست شد
گر بگرید تاج و سوزد تخت کی باشد بعید
بر زوال دولت سلطان اعظم بو سعید
سالها چون دیده در هر گوشه ای گردیده ام
جز درون دیده مردم کافرم گردیده ام
حجت قاطع امام حق امیر المومنین
بحر دانش کان مردی لطف رب العالمین
ختم شد بر تو ولایت چون نبوت بر رسول
شیر یزدان ابن عم مصطفی زوج بتول
وز زبان روح گفته با محمد کردگار
لافتی الا علی لا سیف الا ذوالفقار