آنکه ذات او مقدم بر وجود عالم است
بهر ایجاد وجود او وجود آدم است
آفتاب کبریا دریای در لافتی
فخر آل مصطفی مخصوص نص هل اتی
دست فنا ز دامن ملکت بعید باد
بادا روان روشن شاه سعید شاد
تدبیر و چاره چیست درین درد غیر صبر
چون بود بودنی چه توان کرد غیر صبر
واحسرتا که رشته دولت گسسته شد
پشت امل زبار مصیبت شکسته شد
ای دل نه سنگ خاره ای آخر فغان کجاست؟
وی شوخ دیده چشم سرشک روان کجاست؟
شاه جهان ملول شد و از جهان برفت
عالم به همه برآمد و او از میان برفت
بنده دعای دولتت می کند و هر آن دعا
کان بود از خلوص دل هست دعای راستین
مدح تو آنچنانکه هست ار به مثل کسی کند
ناطقه عاجز آید از مدح و ثنای راستین
رای تو گشت عدل را مستر خط راستی
رایت توست فتح را راهنمای راستین