به که برگردد به مصر از راه، بوی پیرهن
دیده یعقوب ما را انتظار دیگرست
مستی چشم غزالان نشکند ما را خمار
چشم لیلی دیده ما را خمار دیگرست
حسن را با بی قراران گیر و دار دیگرست
مهر را هر ذره ای آیینه دار دیگرست
زنده می گردند از گفتار او دلمردگان
کلک صائب اصفهان را زنده رود دیگرست
جای هر سنگ ملامت بر تن مجنون من
بخت ناساز دگر، چرخ کبود دیگرست
گر چه دارد سودها آسودگی از باج و خرج
در زیان گشتن شریک خلق سود دیگرست
چشم بد بسیار دارد در کمین آزادگی
طوق قمری سرو را چشم حسود دیگرست
می توان یک عمر پوشیدن که باشد تازه رو
کسوت عریان تنی را تار و پود دیگرست
در طریقت هستی هر کس به قدر نیستی است
بی وجودان را درین دیوان وجود دیگرست
حرف سایل سبز کردن گر چه باشد از کرم
حفظ آب روی اهل فقر جود دیگرست