گو جبین می فروشان سرکه نفروشد به ما
مستی ما همچو منصور از شراب دیگرست
هر پریشان جلوه ای ما را نمی آرد به وجد
ذره ما در کمین آفتاب دیگرست
ناامیدی را به نومیدی مداوا می کنند
هر سرابی را درین وادی سراب دیگرست
هر نقاب روی جانان را نقاب دیگرست
هر حجابی را که طی کردی حجاب دیگرست
اشتها کامل چو شد، خون نعمت الوان بود
چون گران شد خواب، صائب بالش خارا سرست
تخت ما افتادگی و لشکر ما بی کسی
جوهر ذاتی است تیغ ما و تاج ما سرست
مو شکافی را رواجی نیست در بازار عشق
هر که سر از پا نمی داند درین سودا سرست
اهل دنیا مال را دارند بیش از جان عزیز
از سر دستار هر کس بگذرد اینجا سرست
نیست دستی در گریبان چاک گرداندن مرا
چون سبو دست مرا پیوند الفت با سرست
از محیط آفرینش چون نیاید بوی خون؟
هر حبابی را که می بینی درین دریا سرست